یا رب که مرا صحبت جان بی تو مباد انجام زمانه یک زمان بی تو مباد
نماز،روزه هاتون قبول
یا رب که مرا صحبت جان بی تو مباد انجام زمانه یک زمان بی تو مباد
نماز،روزه هاتون قبول
کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت.تصمیم گرفت زیر درخت
مدتی استراحت کند.لذا کلاه ها را کنار گذاشت وخوابید.وقتی بیدار شد
متوجه شدکه کلاه ها نیست . بالای سرش را نگاه کرد . تعدادی
میمون را دید که کلاه را برداشته اند.
فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد.در حال فکر کردن سرش
را خاراند ودید که میمون ها همین کارراکردند.اوکلاه راازسرش برداشت
ودید که میمون ها هم ازاوتقلید کردند.به فکرش رسید… که کلاه
خود را روی زمین پرت کند.لذا این کار را کرد.میمونها هم کلاهها را
بطرف زمین پرت کردند.او همه کلاه ها را جمع کرد وروانه شهر شد.
سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد.پدر بزرگ این داستان را برای نوه اش
را تعریف کرد وتاکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد
چگونه برخورد کند.یک روز که او از همان جنگلی گذشت در زیر
درختی استراحت کرد وهمان قضیه برایش اتفاق افتاد.
او شروع به خاراندن سرش کرد.میمون ها هم همان کار را کردند.او کلاهش
را برداشت,میمون ها هم این کار را کردند.نهایتا کلاهش رابرروی زمین
انداخت.ولی میمون ها این کار را نکردند.
یکی از میمون هااز درخت پایین امد وکلاه رااز سرش برداشت
ودر گوشی محکمی به او زد و گفت : فکر می کنی فقط تو پدر بزرگ داری.
نکته : رقابت سکون ندارد.
پسری به دارو خانه رفت، صندوقی را به سمت تلفن برد. روی صندوق رفت تا دستش به تلفن برسد شروع کرد به تلفن زدن.
صدای تلفن از چند متری هم شنیده میشد مسئول داروخانه حواسش به پسر بود و به مکالماتش گوش می داد.
پسرک پرسید: خانم می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن هایتان را به من بسپارید؟
زن پاسخ داد کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد
پسرک گفت: خانم من این کار را نصف قیمتی که او می گیرد انجام خواهم داد
زن در جواب گفت که از کار آن فرد راضی است
پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد: خانم من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می کنم. در این صورت شما در یکشنبه زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت
مجدداً زن پاسخش منفی بود
پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت گوشی را گذاشت
مسئول داروخانه که صحبتهای او را گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: پسر من از رفتارت خوشم اومده به خاطر اینکه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم کاری بهت بدم
پسر جوان جواب داد: نه ممنون من فقط داشتم عملکردم رو می سنجیدم ، من همون کسی هستم که برای این خانم کار می کنه.
در دنیای امروزی همه می خواهد بشریت را عوض کند،
دریغا هیچ کس برای خود چاره اندیشی نمی کند.@
مهدی جان…
مارا به جبر هم که شده سر به راه کن
خیری ندیده ایم از این اختیارها اللهم عجل لولیک الفرج